ارزش وجودي

       سال‌ها پيش حكايتي را خواندم كه شخصي از ديوانه‌اي (در ظاهر) مي‌پرسد كه چقدر مي‌ارزد؟ ديوانه جوابش مي‌دهد ده ريال. نفر اول برمي‌آشوبد كه اين مقدار فقط پول لباسي است كه به تن دارد و ديوانه با خونسردي مي‌گويد كه در وجود وي، همان را ارزشمند يافته است.

شايد اين حكايت شرح حال مديراني باشد كه به اشتباه فكر مي‌كنند كه جايگاهي كه در آن قرار گرفته‌اند باعث افزايش ارزش وجودي‌شان شده است.

پي‌نوشت: اين حكايت را سال‌ها بود كه فراموش كرده بودم.

مشترياني وفادار، كاركناني عاشق

     چند روز پيش براي خريد به يكي از فروشگاه‌هاي زنجيره‌اي رفتم. زماني كه صندوق‌دار اولين باركد را وارد سيستم كرد پيغامي بر روي صفحه نمايشش ظاهر شد با اين عنوان كه "به مشتري‌ لبخند بزنيد". صندوق‌دار نيز مصنوعي‌ترين لبخندي كه تا به آن روز ديده‌ بودم را تحويلم داد.

من تخصص بازاريابي ندارم اما جمله‌اي كه بصورت مدام طي چند سال در تبليغات مختلف شنيده‌ام اين بوده كه سازمان ما به دنبال ايجاد مشترياني وفادار است اما سازمان‌ها معمولا از اين موضوع غافل هستند كه ابزار مناسب جهت رسيدن به اين ايده‌آل، اين است كه كاركناني عاشق در سازمان‌ مشغول به كار باشند.